داستاني قديمي هست كه مي گويد : روزي مردي روستايي مهمان قاضي شهر بود،براي نهار نوكران قاضي دو تا كبك برشته شده را در سيني نهاده و برابر مهمان نهادند،مرد روستايي به محض ديدن كبك ها خنده اي سر داد،قاضي كه از خنده ي بي دليل مرد در شگفت شده بود،دليل خنده مرد را جويا شد. مرد روستايي گفت زمستان گذشته در كوهستان به بازرگاني برخوردم كه انباني پر از زر با خود داشت ،در آن هنگام از سال آن راه كوهستاني بسيار متروك و خلوت بود ،من نيز كه مي دانستم هيچ كسي امكان ندارد مرا ببيند و راز مرا اشكار كند،راه بر او بستم و دارايي اش را ستاندم و براي اينكه هيچگاه اين راز اشكار نشود تصميم گرفتم جانش را نيز بگيرم. هنگامي كه مي خواستم او را بكشم بازرگان لب به تضرع گشود و بسيار مهمل گفت ،چون اثر نكرد ، گفت اگر روزي اشكار شود كه تو مرا كشته اي تو نيز به عقوبت مرگ دچار شوي.به او گفتم آخر در اين بيابان متروك چه كسي مي فهمد كه من تو را كشته ام ،بازرگان نگاهي به اطراف انداخت و دو كبك را در آن حوالي نشان داد و گفت اين كبك ها شهادت خواهند داد.با اين سخن به حماقت و ناداني بازرگان بسي بخنديدم و آنروز وي را كشتم و انبانش را نيز بگرفتم. امروز نيز با ديدن اين كبك ها مجددا به ياد آن بازرگان افتادم كه سفيهانه گمان مي كرد آن كبك ها برايش گواهي مي دهند.وقتي سخن مرد تمام شد قاضي گفت ،اي مرد بدان كه اكنون كبك ها شهادت دادند سپس رو به نوكرانش كرد و دستور داد مرد رابراي اعدام به مركز شهر ببرند .
سي و سه سال پيش در سي ام فروردين سال 54 هم اخلاف همان مردك قاتل و نادان روستايي دست خود را به جنايتي زشت آلودند كه ديري نپاييد كه ديوارها و درختان و زمين و آسمان به جنايت زشتشتان گواهي داد و لاجرم به قهري ناگريز و ناگزير كيفر شدند .قاتلاني كه همه گونه پيش بيني و صحنه سازي براي جنايتشان فراهم كرده بودند ... بدين مضمون:«9 زنداني در حال فرار از زندان كشته شدند!»
سي ام فروردين ماه براي ما يادآور درد فقدان جمعي از عزيزترين فرزندان آگاه و پاك بازترين نيروهاي خلقي ميهن است.بيژن جزني،ناصر سرمدي ،مشعوف كلانتري،كاظم ذوالانوار،مصطفي جوان خوشدل،عباس سوركي ،ظريفي ودو تن ديگر از رفقا كه متاسفانه نام عزيزشان را فراموش كردم.
از اين ميان نام بيژن جزني به دلايلي برجسته است و به گونه اي ديگران را تحت الشعاع قرار مي دهد كه برخي ها اصولا بدروز سي فروردين را به دليل مرگ بيژن به خاطر دارند. البته براي يك نيروي صادق و اگاه انقلابي هرگونه ارجحيت و برتري دادن اين عزيزترينان جبهه خلق بر يكديگر كاري بس مذموم است و اگر از سر ناآگاهي نباشد مسلما از هوشياري و آگاهي ضدانقلابي نشعت ميگيرد. حتي براي برخي كه عموما عاميانه به مسائل مي نگرند دليل نمادين شدن رفيق بيژن ،چهره فتوژنيك ايشان است! البته واضح است كه درخشش نام وياد اين عزيز دلايلي دارد و از آنجا كه رفيق بيژن واقعا انقلابي برجسته اي است كه به طرز محسوسي اخلاف و همدوره هاي خودش را تكان داد،از اينرو در اينجا قصد دارم در حد بضاعت آگاهي تئوريك و پراتيك يك نوچپ به وجوه مختلف «پديده اي به نام جزني» بپردازم و ابعاد مختلف زندگي اجتماعي-سياسي ايشانرا بكاوم.به همين دليل در پاراگرافهاي ابتدايي فاكتها را(يا تعميم اندك آنهارا) بيان مي كنم و در پاراگرافهاي پسين ازآنها استنتاج خواهم نمود. اميدوارم كه در اين مقاله در تحليل ها واستنتاجها يي كه صرفا بر پايه خوانده ها و نه ديده هايم است اشتباه اساسي مرتكب نشده باشم .درحقيقت هدف من در اين نوشتار اولا يافتن عام ترين قوانيني است كه بايد در زندگي يك انسان انقلابي حاكم باشد وثانيا پس از يافتن عامها در درجه بعد ، يافتن خاصترين ويژگيهايي كه يك انقلابي را ممتازتر از بقيه هم كيشانش مي كند.منبع مورد استناد من نوشته اي از آقاي محمد حسين خسروپناه است.
1-آغاز زندگي اجتماعي و خاستگاه طبقاتي بيژن
يك سخني هست كه مي گويد :رهبران ايران همواره از خرده بورژوازي يا بوروكراسي آمده اند. البته واضح است كه يك قانون اجتماعي بايد بر مبناي فاكتها و شواهد قابل آزمايش و مشاهده و .. باشد و اصولا مفهوم خرده بورژوازي و ساير بازيگران طبقاتي در ايران قدري متفاوت از تعارف كلاسيك جهاني اين مفاهيم است و....ولي به شكل خيلي كلي و با اغماض خيلي زياد اگر بخواهيم به اين حرف بنگريم مي بينيم كه خيلي هم بيراه نيست. اصولا قشر خرده بورژوازي در ايران قشري است كه مجموعه امكانات مختصه اش ،ضمن اينكه افراد داخل اين طبقه را از اضطراب وحشت زا و تلاش شبانه روزي براي تامين حداقل نيازهاي معيشتي معاف مي كند ،در عين حال امكاناتي براي اينكه فرد با فراغ بال اوقاتش را صرف فعاليتهاي جانبي مثلا مطالعه يا تحقيق و تدبر در دانش هاي نظري،هنر،ورزش،سياست .. بنمايد را فراهم مي كند. يعني مثلا براي يك فرد از طبقه متوسط از يك طرف چون دغدغه تهيه خورد و خوراك و پوشاك وجود ندارد و از طرف ديگر امكاناتي جهت دسترسي به علوم مختلف وتوان بالقوه آگاهي از شرايط و اوضاع كشور وجود دارد و از طرف ديگر اقناع و اشباع مادي و معنوي بورژوازي را هم با خود ندارد، اين گونه فردي از درون طبقه خرده بورژوازي اشكارا از كساني كه دغدغه و اضطراب تامين حداقل مايحتاج زندگي دارند و يا دارندگان اشباع شده از مواهب زندگي متمايز است.اين تمايز درآگاهي، اراده و خواست تغيير شرايط است كه در هيچ كدام از دو قشر منتهي اليه پايين و بالاي جامعه وجود ندارد. پيرو اين مقدمه ،مي دانيم كه بيژن فرزند يك افسر و از خانواده اي متوسط بوده است.
2- اخلاق فردي
در مورد مبحث هوش و استعداد و ابعاد گوناگون آن نظريات بسيار زياد علمي وجود دارد وتحقيقات هنوز هم در اين زمينه ادامه دارد كه هر روز منجر به كشف مطلب جديدي مي گردد.ولي نكته اي اثبات شده وجود دارد كه به پشتوانه تحقيقات گذشته يك فرض قابل قبول به شمار مي رود و آنهم ارتباط و همبستگي مستقيم بين سلامت جسماني و هوش است. برخلاف تصورات قبلي كه فرض مي شد آدم هاي باهوش عموما جثه اي نحيف تر و فيزيكي ضعيفتر دارند امروزه برعكس اين امر ثابت شده است. در مورد بيژن هم ما همواره و در نقاط مختلف زندگينامه اش به مطالبي در خصوص جنب و جوش فوق العاده و انرژتيك بودن وي بر مي خوريم.
3-آغاز زندگي سياسي-ژن سياست!
بعضي وقتها ميان افراد دويا چند نسل متوالي از يك خانواده يا طايفه چنان شباهتي در ميزان و كيفيت گرايش سياسي و جود دارد كه نعوذ بالله! فكر مي كنم گرايش سياسي ،ميزان و جهت گيري سياسي افراد يك امر وراثتي است(يك انديشه كفر آميز از ديد ماركسيستي) .البته خوشبختانه اين تصور من و نظاير آن تعميم و تجريد خيال گونه محض است و همان گونه كه شواهد همواره گواهي مي دهند هر امري از جمله ديدگاه سياسي افراد علاوه بر خاستگاه طبقاتي كه بالقوه فرد را واجد يك بينش به سمت خاص و قابل دركي مي نمايد،به محملها و مجموعه شرايطي كه زندگي فرد در درون آنها مي گذرد نيز بستگي دارد. خانواده پدري و مادري بيژن مملو از محملها و انگيزه ها و انگاره هاي سياسي است كه از طرف نزديكترين اطرافيان بيژن همراه با پراتيك است .در اين دوران بيژن پس از غير قانوني شدن حزب توده و جدايي اجباري پدرش از خانواده،به منزل پدربزرگ و در حقيقت به يك محفل بسيار پويا منتقل مي شود كه در آن همه نوع تجربه سياسي در مدرن ترين شكل خود در ددسترسش قرار دارد.از جريانات مبارزات زنان گرفته تا جريانات درون محافل نظامي و دانش آموزي و جوانان ،همه اينها توسط مادر ،دايي ها و عموها در ذهن آماده و مستعد و گيراي بيژن جوان درج مي گردد.
4- تمرين پراتيك در مساعدترين زمان تحت نظر دلسوزترين آموزگاران.
فعاليتهاي عملي بيژن در سال 26 از دهسالگي و تحت نظر دايي اش منوچهر كلانتري در حالي آغاز مي گردد كه هنوز حزب توده كاملا به صورت قانوني فعاليت سياسي خود را دنبال مي كند.نكته اي كه در اينجا بايد حتما به آن پرداخت خصوصيات مختلف اين برهه از تاريخ معاصر ماست. درطي هفتاد سال گذشته كه همواره زير سلطه سنگين ديكتاتوري بر ما گذشته است ، چهار دوره را ما مي توانيم از جهاتي به عنوان سالهاي ازادي نسبي بر شماريم . سال هاي 20 تا 27 ، سال31 تا 32 ، سال 57 تا 58 ،و سال 75 تا 76. اگر به بيوگرافي مبارزان وازاديخواهان كشورمان نگاه كنيم ،درحقيقت موثرترين ، فداركارترين ،صادق ترين و پيشروترين نيروهاي مبارز ميهنمان كه تاثيري اساسي در روند وقايع همزمانشان گذاشتند،كساني هستند كه در مقاطع ذكر شده در سنين نوجواني تا جواني بودند.از ميان چهار مقطع فوق الذكر مقطع اول يعني سالهاي 20 تا 27 از نقطه نظري كه برخواهم شمرد با سه مقطع ديگر متمايز است و حتي مي توان از اين مقطع به عنوان مساعدترين شرايط براي ظهور و بروز و تاثير گذاري آزاديخواهان وطني طي يك هزار سال گذشته نام برد! از دلايل اين وضعيت مي توان به بلبشوي جهاني پس از جنگ بين الملل دوم ،ضعف عمومي كليه دول سنتي استعمارگر اروپايي در آن مقطع ،خلا قدرت شديد داخلي بر اثر سقوط دولت نظامي پليسي رضا شاه كه محيط بسيار مساعدي براي ابراز افكار آزاديخواهانه كه دو دهه به شكل وحشيانه اي سركوب شده بودند و مهمترين عامل داخلي كه اين دوره را از سه مقطع ديگر كاملا مبرز مي سازد،اين است كه در حد فاصل بين سقوط رضا شاه و تثبيت محمد رضا شاه ،هيچ كدام از ساختارهاي اقتصادي،بنيانهاي اجتماعي و مخصوصا سازمانهاي اطلاعاتي-امنيتي –سركوبگرانه رژيم جديد بازسازي و مستقر نشده بود. مجموعه اين عوامل باعث مي شود اين دوران را با كمي اغماض واقعا دوران فضاي باز و ابراز آزادانه عقايد بدانيم. در همين دوران است كه در مهرماه 20 حزب توده به مثابه مترقيترين ، با پرنسيپ ترين و قوي ترين تشكل هدفمند سياسي در تاريخ ايران تا آنزمان تشكيل شود . البته اصلا نيازي به توضيح نيست كه آن حزب توده حتي عليرغم كله ملق زدنهاي فراوان در عرصه پراتيك و تحليلهاي تئوريك اشتباه كه بعضا منجر به خطاي محاسبات ويرانگر هم مي شد،هنوز با اين حزب توده اي كه امروز مي شناسيم و آگاهانه در جهت خيانت به مصالح خلق ايران گام برداشت ،بسي متفاوت بود و به هر حال آنزمان حزب توده پلات فرمي از پيشرو ترين و آگاه ترين و پاك بازترين همميهنانمان را در خود داشت. به هر حال همان يك سال فعاليت علني و آزاد براي بيژن نوجوان بستري بسيار مناسب شد براي درك فضاي حاكم بر روابط تشكيلاتي و الزامات زندگي اجتماعي پراتيك سياسي.با غيرقانوني شدن حزب توده در بهمن 27 بازهم سن كم ،جنب و جوش بالاي بيژن ،راهنمايي هاي خانوادگي و سابقه اندك ولي مفيد بيژن ، مددرسان وي در كسب تجربه جديد در مسير تكامل شخصيت اجتماعي-سياسي بيژن مي شود. با گشايش نسبي فضاي سياسي در سال 29 بيژن جوان با انباني از تجارب گرانبها ي فعاليت سياسي در عين سن كم، باز هم با اقبالي ديگر روبرو مي شود كه آن ،استراتژيها و تاكتيكتهاي كادر رهبري كننده حزب توده براي سازماندهي و نيرو گيري از ميان دانش آموزان و نوجوانان است .بلافاصله بيژن بواسطه تجربيات مفيد و پشتوانه شخصيت فعال ،نخستين مسئوليت حزبي در عرصه كار پراتيك سياسي را دشت مي كند.
ادامه دارد.....
۱ نظر:
با حضورت به روزم. شاد زی
http://bejanbaran.blogfa.com
ارسال یک نظر